داستانهاي تحول آفرين قرآن (4)
داستان هاي تحول آفرين قرآن (4)
بوي خوش معرفت
گفت: داستان من عجيب است. آن شخص او را قسم داد که قصه ي خود را بگويد. ابن سيرين گفت: در ايام جواني بسيار زيبا و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازي بود. روزي زني به همراه کنيزش به دکانم آمدند و مقداري پارچه خريدند. پس از آن که قيمت پارچه معين شد، گفتند: همراه ما بيا تا پول پارچه ها را به تو بدهيم. من هم در دکان را بستم و همراه ايشان به راه افتادم تا به منزل آنان رسيدم. آنان داخل شدند و من پشت در خانه منتظر ماندم. پس از مدتي، آن زن (بدون آن که کنيز همراهش باشد) ، مرا به داخل خانه دعوت کرد. وقتي وارد شدم، در تمام خانه، فرش ها و ظرف هاي عالي به چشم مي خورد. مرا بنشاند و چادر از سر خود برداشت. او را در نهايت حسن و جمال ديدم که خود را به انواع جواهرات و زينت ها آراسته بود. زن کنار من آمد و نشست و با ناز و عشوه و خوش طبعي با من به گفت و گو پرداخت. طولي نکشيد که غذايي مفصل و لذيذ آوردند. آن زن پس از صرف غذا گفت: «اي جوان! مي بيني که من پارچه هاي زيادي دارم. قصد من از آوردن تو به اين جا چيز ديگري است. مي خواهم با تو همبستر شوم و کام دل برآرم» . چون مهرباني ها و عشوه هاي او را ديدم، نفس اماره ام به سوي او ميل کرد، ولي ناگاه به من الهامي رسيد. گويا شخصي، اين آيه را تلاوت کرد:
و أما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنه هي المأوي
و آن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا بازدارد، به يقين بهشت جايگاه اوست. (1)
وقتي به ياد اين آيه افتادم، عزم خود را جزم کردم که دامن پاک خود را به گناه آلوده نکنم. هر چه آن زن مي خواست با عشوه و غمزه مرا به خود جلب کند، ولي من به او توجه نکردم. چون زن مرا به خود مايل نديد به کنيزان خود گفت: تا چوب زيادي آوردند و مرا با طناب محکم بستند. زن به من خطاب کرد و گفت: يا مراد مرا حاصل مي کني، يا تو را به هلاکت مي رسانم. به او گفتم: اگر مرا ذره ذره کني، مرتکب اين عمل خلاف نخواهم شد. دستور داد، مرا با چوب زدند، به گونه اي که خون از بدنم جاري شد. با خود گفتم بايد نقشه اي به کار بندم تا رهايي يابم.
گفتم: نزنيد که راضي شدم. آنان دست و پاي مرا باز کردند. بعد از رهايي پرسيدم: محل دستشويي کجاست؟ مرا راهنمايي کردند، به آن جا رفتم و تمام لباس هايم را به نجاست آلوده کردم و بيرون آمدم. چون زن با کنيزانش به طرف من آمدند، دست نجاست آلود خود را به آنان نشان دادم و به سويشان رفتم. آنان وقتي چنين ديدند، فرار کردند. در اين هنگام فرصت را غنيمت شمردم و به سوي در خانه شتافتم. چون به در خانه رسيدم، ديدم در را قفل کرده اند. دست خود را به قفل زدم، به لطف الهي باز شد. من از خانه بيرون آمدم و خود را به کنار جوي آبي رساندم و لباس هاي خود را شستم و غسل کردم. ناگهان ديدم شخصي آمد و لباس هاي نيکويي برايم آورد و به من پوشاند. پس از آن بوي خوشي به من ماليد و گفت: «اي مرد پرهيزکار! تو بر نفس خود غلبه کردي و از روز جزا ترسيدي، و خلاف فرمان خدا را انجام ندادي، اين وسيله اي بود براي امتحان. ما نيز تو را از آن رهايي داديم. آسوده خاطر باش که لباس هاي تو هرگز چرکين نخواهد شد و اين بوي خوش هرگز از آن زايل نمي شود» .
به همين دليل، خداوند علم «تعبير خواب» را به وي عطا کرد که در اين دانش، سرآمد معاصران خود بود. (2)
تفسير آيه
نخستين شرط براي بهشتي شدن، «خوف» ناشي از معرفت و شناخت مقام پروردگار و هراس از مخالفت يا فرمان اوست.
شرط دوم که در حقيقت نتيجه ي شرط اول و ميوه ي درخت معرفت و خوف است، تسلط بر هواي نفس و بازداشتن آن از سرکشي است؛ زيرا تمام گناهان و مفاسد و بدبختي ها از هواي نفس سرچشمه مي گيرد. هواي نفس بدترين بتي است که معبود واقع مي شود. ابزار نفوذ شيطان در وجود آدمي نيز همين «هواي نفس» است. «شيطان درون» با «شيطان برون» هماهنگ نشود و در را به روي او نگشايد، ورود او به خانه ي دل ناممکن است، همان گونه که قرآن مي گويد:
ان عبادي ليس لک عليهم سلطان الا من اتبعک من الغاوين.
تو هرگز بر بندگان من سلطه نخواهي يافت مگر گمراهاني که از تو پيروي مي کنند. (3)
پيام ها
2- پيام ها و وعده ها و وعيدهاي قرآن، انسان را از گناه و آلودگي ها بازمي دارد.
3- عمل به پيام ها و الهام هاي قرآني، مايه ي سعادت آخرت است.
4- بهشت را ارزان نمي دهند. براي ورود به آن، بايد اين دو شرط را احراز کرد:
الف: خوف و ترس از نافرماني خداوندي که مالک و صاحب اختيار عالم آخرت است.
ب: تسلط بر هواي نفس؛ نفسي که بزرگ ترين دشمن آدمي است. امام علي عليه السلام فرموده است:
أعدي عدوک نفسک.
دشمن ترين دشمن تو، نفس خودت است.
در بصره، زني عياش و خوشگذران به نام شعوانه بود که هميشه در محفل هاي فسق و فجور شرکت مي کرد. وي از راه هاي حرام و نامشروع، ثروت فراواني گرد آورده و کنيزان زيادي را به خدمت گرفته بود. روزي با کنيزان خود از کوچه هاي شهر مي گذشت تا به در خانه ي مردي صالح و زاهد و واعظ رسيد. در خانه همهمه اي برپا بود. همان جا ايستاد و با شگفتي گفت: «چه هياهويي است؟ اين عزاي مردگان است يا عزاي زندگان؟ در بصره چنين ماتمي هست و ما از آن خبر نداريم؟ »
کنيزي را فرستاد تا از داخل خانه براي او خبر بياورد. کنيز وارد خانه شد و ديگر بازنگشت. کنيز ديگري را فرستاد، از او هم خبري نشد. کنيز سوم را فرستاد و گفت: «تو هم اگر مي خواهي نيايي، اشکالي ندارد، اما به من خبر بده که اين غوغا براي چيست و آنان چه کساني هستند؟ » کنيز رفت و پس از مدتي برگشت و گفت: «اي بانو! اين مجلس مردگان نيست بلکه مجلس زندگان ماتم بدکاران است» . شعوانه با خود گفت: «اي واي! من هم يکي از بدکاران و مجرمانم. خوب است خودم به اندرون خانه بروم و از اموال آنان باخبر شوم» . وقتي وارد خانه شد، به منظره ي عجيبي برخورد. ديد مردي زاهد و صالح و واعظي بالاي منبر نشسته و عده اي از زنان و مردان بر گرد منبر جمع شده اند. واعظ، آنان را پند و اندرز مي دهد و از عذاب جهنم مي ترساند. در آن هنگام، واعظ اين آيات را تفسير مي کرد.
اذا رأتهم من مکان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا و اذا ألقوا منها مکانا ضيقا مقرنين دعوا هنالک ثبورا لا تدعوا أليوم ثبورا واحدا وادعوا ثبورا کثيرا.
هنگامي که اين آتش، آنان را از دور ببيند، صداي وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شديد همراه است، مي شنوند و هنگامي که در جاي تنگ و محدودي از آن افکنده شوند، در حالي که در غل و زنجيرند، فرياد واويلاي آنان بلند مي شود! (به آنان گفته مي شود) امروز يک بار واويلا نگوييد، بلکه بسيار واويلا بگوييد. (4)
اين آيات چنان بر قلب شعوانه نشست که اندامش به لرزه افتاد و بي اختيار شروع به گريستن کرد و گفت: «اي شيخ! من يکي از روسياهانم، يکي از گناه کاران و مجرمانم، آيا اگر توبه کنم، حق تعالي مرا مي آمرزد؟ » شيخ گفت: «اي زن! خداوند گناهان تو را مي آمرزد، هر چند زياد بوده ولو به اندازه گناهان شعوانه باشد» . گفت: «اي شيخ! شعوانه، آن کسي که نامش در ميان همه به زشتي برده مي شود و سرآمد همه ي فاسقان است، منم. اگر توبه کنم، خداوند مرا مي آمرزد؟ »
شيخ گفت: «اي زن! خداوند «ارحم الراحمين» است. از رحمت او نااميد مباش. البته اگر توبه کني، آمرزيده مي شوي».
از همان جا شعوانه تصميم گرفت گذشته را جبران کند. تمام اموالي را که از راه نامشروع به دست آورده بود، در راه خدا انفاق کرد و همه کنيزان را آزاد ساخت. پس از آن به عبادت گاهي رفت و به عبادت و بندگي خدا پرداخت.
هميشه در حال رياضت و عبادت بود، به گونه اي که نحيف و لاغر شد.
روزي آينه اي يافت. به وضع و حال خود نظري انداخت، ديد تمام گوشت هاي بدنش آب شده و آن طراوت و جمال و زيبايي از بين رفته است. پوست به استخوان چسبيده و بسيار ضعيف و لاغر شده است. آه سردي کشيد و گفت: «آه! آه! که در دنيا اين طور گداخته شدم و به اين حال و روز افتادم، نمي دانم در آخرت چگونه خواهم بود؟ »
ناگهان از غيب ندايي به گوشش رسيد که: «اي شعوانه! دل خوش دار و ملازم درگاه خداوند باش، ما را پذيرفتي و به سوي ما آمدي، ما هم تو را قبول کرديم. منتظر باش تا ببيني روز قيامت تو چگونه خواهد بود» . (5)
خداوند با تعبيرات متعدد گوياني از شدت عذاب الهي خبر مي دهد:
1- نمي گويد آنان آتش دوزخ را از دور مي بينند، بلکه مي گويد آتش، آنان را مي بيند. گويي آتش چشم و گوش دارد، چشم به راه آنان دوخته و منتظر اين گنهکاران است!
2- نيازي نيست که آنان به آتش نزديک شوند تا به هيجان درآيد، بلکه آتش از فاصله ي دور - که براساس برخي روايات، يک ساله راه است - از خشم فرياد مي زند.
3- اين آتش سوزان، به «تغيظ» توصيف شده است و آن حالتي است که انسان، خشم خود را با فرياد آشکار مي کند.
4- براي آتش دوزخ، «زفير» قايل شده است؛ يعني شبيه آن حالتي که انسان، نفس را در سينه فرومي برد. آن چنان که دنده ها به سوي بالا رانده مي شود و اين حالت معمولا وقتي است که انسان بسيار خشمگين مي شود.
مجموع اين حالت ها نشان مي دهد که آتش سوزان دوزخ هم چون حيوان درنده و گرسنه اي که منتظر طعمه ي خويش است، رسيدن اين گروه را انتظار مي کشد.
اين آيه وضع آنان را در آتش دوزخ چنين توصيف مي کند! «هنگامي که در مکان تنگ و محدودي از آتش - در حالي که در غل و زنجيرند - افکنده شوند، فرياد واويلايشان بلند مي شود» و اين به خاطر کوچک بودن دوزخ نيست؛ زيرا براساس آيه اي ديگر: هر چه در قيامت به جهنم مي گوييم: آيا پر شده اي؟ در جواب مي گويد:
يوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزيد.
آيا دوزخيان بيش از اين هم هستند (هر چه بيشتر طلب مي کند) . (6)
بنابراين دوزخ مکان وسيعي است، اما آنان را در اين مکان وسيع آن چنان محدود مي کنند که بر پايه ي برخي روايات، وارد شدن آنان در دوزخ، هم چون وارد شدن ميخ در ديوار است. (7)
«ثبورا» در اصل به معني «هلاکت و فساد» است و هنگامي که انسان در برابر چيز وحشتناک و مهلکي قرار مي گيرد، فرياد مي کشد: «وا ثبورا» که مفهوم آن «اي مرگ بر من باد» است.
اما به زودي به آنان گفته مي شود: «امروز يک بار «مرگ بر من باد» نگوييد، بلکه بسيار ناله ي «مرگ بر من باد» سر دهيد» . در هر حال اين ناله ي شما به جايي نخواهد رسيد و مرگ و هلاکي در کار نخواهد بود، بلکه بايد زنده بمانيد و مجازات هاي دردناک را بچشيد.
پيام ها
2- هيچ گاه نبايد از درگاه رحمت و بخشش خداوند مهربان، مأيوس شد؛ زيرا خداوند «ارحم الراحمين» و درياي رحمت و بخشش است.
3- پس از توبه و پشيماني واقعي، بايد براي جبران اعمال زشت گذشته تلاش کرد. در اين راه بايد اموال خود را از حرام پاک ساخت و رياضت و سختي عبادت را تحمل کرد.
4- عذاب مجرمان و گناه کاران در روز قيامت آن قدر سخت، شديد و تحمل ناپذير است که بارها مي گويند: «مرگ بر من باد» ؛ يعني بارها تقاضاي مرگ مي کنند تا از عذاب آن روز رهايي يابند، اما از مرگ خبري نيست؛ زيرا انسان در آن جا حيات ابدي دارد.
پی نوشت ها :
1- نازعات، 40 و 41.
هر آن کس بترسيد از کردگار
خود از شوکت و عز پروردگار
خودش را بفرمود نهي از هوا
بهشت است او را مکان و سرا
2- الکني و الالقاب، ج1، ص 313؛ عاقبت به خيران عالم، ص 65؛ تأثير قرآن در جسم و جان، ص 268.
3- حجر، 42.
که هرگز بر آن بندگان «مرد و زن»
که هستند مخلص به درگاه من
نگردي مسلط، مگر جاهلان
که پويند دنبال تو غافلان
4- فرقان، 12 - 14.
چو سوزنده آتش فروزنده ي نور
ببيند همه کافران را زدور
چنان با غضب مي نمايد خروش
که کفار خود بشنوندش به گوش
به زنجير بندند آن کافران
به جايي که تنگ است از هر کران
در آن حال زآنان برآيد ندا
بگويند صد واي بادا به ما!
5- جواهر، ص71؛ عاقبت به خيران عالم، ص48، نقل از: تأثير قرآن در جسم و جان، ص 271.
6- ق، 30.
يکي روز گويد خدا بر سقر
«زکفار پر گشتي آيا دگر؟ »
به پاسخ بگويد که اصحاب نار
مگر بيش از اينند اندر شمار
7- مجمع البيان، ذيل همين آيه، به نقل از: نمونه، ج 15، ص 37.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}